علی جعفری

وجدان اجتماعى مردم

خاطره ای از روزهای تحصیل علامه جعفری در تبریز از زبان خودشان به نقل از علی جعفری

اين خاطره را مرحوم آقاي جعفري بارها براي ما نقل كرده و در گفتگوهاي خويش هم چندبار گفته اند كه:  من دوره دبستان را در تبريز در مدرسه اعتماد كه بعدها به دبيرستانى به نام انورى تبديل شد، گذراندم. دوره ابتدايى را در دو سه سال طى كردم. از تهران دستور رسيد تا دانش آموزان لباسهاى متحد الشكل كه طوسى رنگ بود، بپوشند. پدرم توان مالى نداشت تا براى من و برادرم آقا ميرزا جعفر اين لباس ها را تهيه كند. لذا وقتى به مدرسه آمديم، با اين كه شاگرد اول بودم، من و بردارم ميرزا جعفر را نگذاشتند به كلاس برويم و هنوز تلخى حادثه آن روز را فراموش نمىكنم! همين حادثه باعث شد كه دبستان را رها كردم. البته علت اصلى اين كه دبستان را رها كردم، اين بود كه پدرم نتوانست از نظر وضع مالى ما را اداره كند و مجبور شد كه مانع از به مدرسه رفتن ما گردد تا برويم كار كنيم. آن موقع از طرف وزارت معارف اعلام كردند كه مخارج مرا مىدهند، چون درسهايم خوب بود. علاقه داشتند كه ما در مدرسه باشيم، ولى پدرم راضى نشد، چون فكر مىكرد احساس منّتى به وجود مى آيد، ما را فرستاد تا برويم و كار كنيم ... نمىدانم ششم ابتدايى را تمام كرده بودم يا نه!

مدير مدرسه، مرحوم جواد اقتصادخواه پيش پدرم آمد و به او گفت: شما اجازه بدهيد اينها به مدرسه بيايند، زيرا وزارت معارف حاضر است كه هزينه تحصيل آنها را بپردازد. پدرم قبول نكرد و گفت: انشاءالله خودم كار مىكنم و خرج تحصيل آنها را مىپردازم. سرانجام يكى از نزديكان لباسها را تهيه كرد و ما روانه مدرسه شديم. در اين دوران، من كار مىكردم. گاهى صبحها كار مىكردم و بعد از ظهرها به مدرسه مىرفتم و گاهى هم بعد از ظهرها كار مىكردم و صبحها به مدرسه مىرفتم.

مدير مدرسهمان، يعنى آقاى جواد اقتصادخواه، شخصى فاضل و متدين و دلسوز بود. مرتب به كلاسها مىرفت و سركشى مىكرد. او يك روز آمد سر كلاس خط. من خطم بد بود. به من گفت: جعفرى اين چه خطى است كه نوشتهاى؟ من گفتم: خيلى هم خوب است. گفت : حالا كه خودت تصديق مىكنى، بيا بيرون. يك چوبى به دست من زد كه چند ماه دستم ناراحت بود. اما ماجرا به اينجا ختم نشد ... 

ساليان دراز گذشت و يك روز  در دانشگاه مشهد سخنرانى داشتم. همين كه پشت ميز سخنرانى قرار گرفتم، از دور فردى را ديدم كه آشنا به نظر مىرسيد. دقت كردم، ديدم آقاى جواد اقتصادخواه است. وقتى قيافه ايشان را ديدم، به جهت احساس احترام نتوانستم به مدت دو دقيقه سخنرانى كنم. ايشان بعد از سخنرانى نزد من آمد و گفت: آيا مرا مىشناسيد؟ گفتم: بله، شما آقاى اقتصادخواه هستيد كه چوب به من زديد. بنده خدا سرش را پايين انداخت تا عذرخواهى كند. گفتم: اى كاش از آن چوبها بيشتر مىزديد. گفت: براى چه؟ گفتم: براى خط. گفت: آيا حالا دستخطّت خوب شده است؟ گفتم: قابل خواندن است!! با هم خنديديم.

پس از مدتى، مرحوم اقتصادخواه دار فانى را وداع گفت. پس از مدتى كه رفتم تبريز، ديدم اعلاميه فوت ايشان را به در و ديوار زدهاند. با مرگ ايشان، مردم تبريز بسيار متأثر شدند و افراد مختلف شهر مىگريستند. گويى در جامعه به طورى نامحسوس هوشيارى عجيبى وجود دارد. بنده نام آن را «وجدان اجتماعى مردم» مىگذارم. بعد از خروج از مراسم ختم او، اعلاميهاى را به ما دادند كه در آن نوشته بود: «اينجانب جواد اقتصادخواه سى و پنج سال مشغول تربيت فرزندان شما بودم. البته به خاطر ندارم كه به عمد به كسى ظلم كرده باشم، ولى چون در اين دنيا نيستم، از همه شما حلاليت مىطلبم و اگر اشتباه كردهام، مرا ببخشيد». سپس زير آن هم نوشته بود: مسافر دار بقاء، جواد اقتصادخواه.

 

تعداد بازدید: ۵۲۵۰

فرم تماس

آدرس:

فلکه دوم صادقیه - بلوار آیت الله کاشانی - خ حسن آباد - کوچه 4 - پلاک 22 - ایران - تهران

کد پستی: 1481843465
مرکز فروش آثار:
ایمیل: info@ostad-jafari.com
تلفن ثابت: +9821 44091042 +9821 44005453
نمابر: +9821 44070200
حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری است
توسعه و پشتیبانی فنی شرکت توسعه همراه افزار ایرانیان