شيخ مرتضى طالقانى ــ بخش دوم
پس فرداى آن روز، ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى كه در حدود يازده سال اينجانب در آنجا به تحصيل اشتغال داشتم، اولين جلسه روضه سرور شهيدان امام حسين(ع) را برگزار كرده بوديم. مرحوم آقا شيخ محمد على خراسانى كه از پارساترين وعاظ نجف بودند، آمد و روى صندلى نشست و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمد و آل محمد (ص) گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. شيخ مرتضى طالقانى از دنيا رفت و طلبهها بروند براى تشييع جنازه او.
همه ما برخاستيم و به طرف مدرسه مرحوم آقا سيد كاظم يزدى رفتيم و ديديم مراجع و اساتيد و طلبهها آمدهاند كه جنازه شيخ را ببرند. از يكى از طلاب مدرسه مرحوم سيد كاظم يزدى، داستان فوت شيخ را پرسيديم. همه آنها گفتند: «شيخ ديشب مانند همه شبهاى گذشته، از پلههاى پشت بام بالا رفت و در حدود نيم ساعت به مناجات سحرگاهى با صداى آهسته پرداخت و سپس از پلهها پايين آمد و نماز صبح را خواند. پس از دقايقى چند، چراغ را خاموش كرد. تا اينجا حالت هميشگى شيخ بود، ولى شيخ هميشه نزديكى طلوع آفتاب از حجره بيرون مىآمد و در حيات مدرسه قدم مىزد ـ و بعضى از طلبهها و اغلب جناب حجةالاسلام و المسلمين آقا سيد هادى تبريزى، معروف به خداداد، مىرفت و صبحانه شيخ را آماده مىكرد و شيخ مرتضى پس از صرف صبحانه، به حجره مىرفت و تدريس را شروع مىفرمود ـ امروز صبح متوجه شديم كه با اينكه مقدارى از طلوع آفتاب مىگذرد، شيخ براى قدم زدن به حيات مدرسه نيامد. لذا، نگران شديم و از پشت شيشه پنجره حجره شيخ نگاه كرديم» و ديديم شيخ در حال عبادت:
جانى كه بدو سپرده بُد حق مرجوع نمود و مستردّش
شعر از مرحوم آقا ميرزا هادى حائرى
جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، ج 13، صص 249 ـ 247