برداشت هايي از تفسير نهج البلاغه
در اين قسمت، نمونه هايي از انديشه ها و افكار و نوع دريافت هاي استاد جعفري را از زبان خود ايشان ذكر مي كنيم . لازم به ذكر است اين مطالب از « ترجمه و تفسير نهج البلاغه » انتخاب شده، نیز دخل و تصرفي در آن ها صورت نگرفته است و تنها به عنوان نمونه اي از نحوه بحث و بيان ايشان مورد اشاره قرار مي گيرد. هم چنين ، لزوما ارتباطي ميان آن ها وجود ندارد و تنها گوشه هايي از تفكرات عمومي ايشان از خلال آن ها ساطع است .
جلوه والاي نهج البلاغه
سخنان نهج البلاغه جلوه والایی از ابعاد گوناگون یک انسان پوینده در مسیر کمال برین است. طبیعی است که این سخنان ، توهّمات بي پايه و جزئيّات زودگذر و ذوق پردازي هاي شاعرانه و افسانه گويي هاي تخديركننده نيست . محتويات اين سخنان ، به همان اندازه واقعيّت دارد كه انسان در طبيعت وابسته به آفريننده طبيعت ، مي تواند راه هدف اعلاي زندگي خويش را در پيش گيرد.
جامعه اي كه علي را جدّي نگيرد ...
آری، بدون مبالغه و تأثرات از احساسات لذت بار ولی بی اساس و زودگذر، با کمال صراحت و جدیت می گوییم: طرز تفكّرات و رفتار اميرالمؤمنين(ع) در ارتباطات چهارگانه : 1- ارتباط انسان با خويشتن 2- ارتباط انسان با خدا 3- ارتباط انسان با جهان هستي 4- ارتباط انسان با همنوع خود، از بهترين دلايل اثبات هدفدار بودن هستي و انسان است ؛ هدفي كه بالاتر از لذايذ و امتيازات زندگي مادي آدمي است .
جامعه اي كه شخصيتي مانند اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) را كه همه گفتارها و كردارها و انديشه هايش حقّ بوده، جدّي نگيرد و موجوديّت خود را به وسيله تعليم و تربيت او تكامل نبخشد، بديهي است با چه نتايجي مواجه خواهد گشت . اگر بشريّت با اين قيافه ملكوتي از نزديك آشنا بود و از تعليم و تربيت او برخوردار مي شد، امروزه كمال او به كجا رسيده بود؟
زندگي بدون نظم ...
زندگی بدون نظم، مساوی زندگی بی قانون و اصل است که مساوی بی هویتی زندگی است. روشن ترین و محكم ترين دليل بر ضرورت نظم در زندگي ، قانون مندي همه اجزاء كوچك و بزرگ جهان هستي است كه زندگي آدمي هم يكي از آن هاست . كسي كه انتظار دارد مي توان زندگي را بدون نظم سپري كرد، در حقيقت منكر قانون حاكم بر هستي بوده، هيچ چيز را شرط هيچ چيز نمي داند! اين، همان كوري است كه با وجود آن ، امكان ديدن و دانستن هيچ چيزي وجود ندارد. به جرأت مي توان گفت : نيرومندترين عامل تخريب زندگي ـ چه فردي و چه اجتماعي ـ همين بي اعتنايي به نظم است كه معلول جهل يا بي اعتنايي به قانون مندي حيات است كه جزئي بسيار بااهميت از كيهان منظم و قانون مند است .
من گمان نمي كنم ...
آن چه موضوع بحث و بررسی ماست، این است که: آیا این تفسیرکنندگان می توانند خود را مجاز بدانند پرونده انسان را در آن انعكاسات و مكانيسم خلاصه نموده و حقيقتي را به نام انسانيّت ، از انسان ها منها كنند؟! يا آن اندازه بي اهميّت تلقي كنند كه گويي چنين حقيقتي وجود ندارد؟!
من گمان نمي كنم آن مغزهاي مقتدر كه در قلمروِ علوم انساني به آن همه معلومات مفيد دست يافته اند، خود را براي نفي انسانيّت انسان مجاز بشمارند. ما به عنوان نمونه ، حدود 950 مشخصّه انساني را ]در جلد اول ترجمه و تفسير نهج البلاغه[ متذكر شديم و اثبات كرديم هيچ ماشيني اگرچه به عظمت نهايي برسد، نمي تواند داراي آن مختصّات باشد.
سكوت ؛ جواب راسل !
و کدامین وجدان و اندیشه ای است که به احساسات خوشایند درباره مسائل اخلاقی کفایت بورزد و نگوید: چرا و به كدامين علّت ، از لذايذ و نيروهاي طبيعي كه دارم ، در خدمت انسان ها صرف نظر كنم ؛ انسان هايي كه نه امتيازي براي عشق ورزيدن دارند و نه يك عامل ماوراي طبيعي (خدا) محبوبيّت آنان را اثبات كرده است . اين، همان معمّاي ناگشودني است كه در سال هاي گذشته (1342 خورشيدي ) كه با برتراند راسل مراسلات علمي و فلسفي داشتيم ، مطرح نموديم و ايشان پاسخي براي حلّ اين معمّا نداشتند.
از آن هنگام که در دیدگاه نوع انسانی، حقیقتی به نام «قانون» نمودار شده، مفهوم «عدالت» نیز برای او مطرح گشته است ، زيرا عدالت عبارت است از: رفتار مطابق قانون . اين تعريف كه به نظر ما يكي از جامع ترين تعريفات براي عدالت است ، مي تواند شامل همه رفتارها و پديده هاي عادلانه باشد. گمان نمي رود يك انسان عاقل پيدا شود و معناي قانون و عدالت و اهميتِ اساسي آن دو را درك كند، با اين حال عاشق عدالت نشود.
عدالت است كه واقعيّت را از ضد واقعيّت تفكيك مي كند.
عدالت است كه طعم حياتي قانون را به ما مي چشاند.
عدالت است كه انسان را از حيوان جدا مي سازد.
عدالت ، حيات است و ظلم مرگ و نابودي .
فرد و جامعه اي كه عدالت را به شوخي و مسخره بگيرد، قوانين جبري جهان هستي و حيات ، آن فرد و جامعه را زير پنجه هاي پولادين خود به طور جدي متلاشي خواهد ساخت .
فرد و يا جامعه اي كه عدالت را وسيله خودكامگي ها قرار مي دهد، حيات واقعي خود را بازيچه فضولات زندگي حيواني قرار داده است .
...گوش فرا نخواهم داد!
عشق به عدالت، بدون عشق به حیات، خیالی بیش نیست. من هرگز به پند و اندرز و شعر و اصطلاح بافی کسی كه نتوانسته است حيات را شايسته عشق معرّفي كند، ولي مي خواهد عدالت را معشوق انسان ها قلمداد كند، گوش فرا نخواهم داد. زيرا عشق به عدالت يا هر چيز ديگر، پديده اي از لذّت را در بر دارد كه جالب ترين خواسته خودمحوري است؛ در صورتي كه حيات به معناي واقعي ، فوق خودخواهي و خودمحوري مي باشد، زيرا حيات واقعي كه در يك فرد به جريان مي افتد، با حيات ديگران نيز مشترك است ، و اساسي ترين مختصّ حيات ، تعديل و تصعيدِ خودمحوري به سود انسان محوري است كه رو به كمال دارد. همان گونه كه ملاحظه مي شود، اشتراك با حيات ديگران و لزوم تعديل و تصعيد، با لذّت جويي سازگار نمي باشد.
همين لحظه كه اين كلمات را مي نويسم ...
دینامیسم حیات جانداران از آغاز حرکت در این کره خاکی، احساس و صیانت خویش از تلف شدن و دفاع از حیات و آماده کردن محیط مناسب براي زندگي مطلوب خود و توليد مثل و ... تا همين لحظه كه اين كلمات را مي نويسم ، واقعيّت ثابت ـ نه سكون فيزيكي و شيميايي ـ دارد، اگرچه ميلياردها ميليارد جاندار سر از خاك بركشيده و سپس روانه خاك مي شوند.
فضل و عدل به قول مولوي ، و تشنگي به كمال و شرافت انساني ، احساس تعهّد در زندگي و لزوم عدالت و مطلوبيّت علم و هنر، از قديمي ترين دوران زندگي انساني واقعيّت ثابت دارند؛ با اين كه ميلياردها انسان و ده ها تمدّن و فرهنگ و جامعه هاي متنوع ، چونان مهمانان چند روزه خوان گستردهء طبيعت ، از اين مهمانسرا درگذشته اند.
متفكّر همه جانبه اي را نديده ام كه ...
اینجانب در امتداد مطالعاتی که داشته ام، جز افراد بسیار معدود، دانشمند و فیلسوف و متفکر همه جانبه ای را نديده ام كه صراحتا يا تلويحا اشاره اي به محدوديّت و نسبيّت علم و جهان بيني خود نداشته باشد. حتّي آن عده بسيار معدود هم كه ادعاي علمشان گوش فلك را كر مي كند، ميدان علم خود را در پديده ها و مصاديق تحقّقي نمي توانند انكار كنند. به اين معني كه جهان بيني و انسان شناسي خود را با مشتي كليّات قاطعانه ارائه مي دهند و آن گاه مي گويند: اجزاء طبيعت و روابط ميان آن ها و ابعاد و استعدادهاي انسان ، تدريجا كشف خواهد شد!
شايد اغلب صاحب نظران مطّلع مي دانند كه بعضي از مكتب ها كه در روش دگماتيسم (جزمي و قطعي ) مشهورند، وقتي به مجهولاتي مي رسند و مي بينند درباره آنها چيزي نمي دانند، فورا حواله به آينده نموده و مي گويند: اين مجهولات را آينده كشف خواهد كرد. البته ما منكر گسترش علم از گذشته به آينده نيستيم . به قول مولوي :
هين بگو تا ناطقه جو مي كَنَد تا به قرني بعد ما آبي رسـد
گر چه هر قرني سخن نو آوَرَد ليك گفت سالفان ياري كند
ولي بايد بدانيم هر كشف تازه اي در طبيعت شناسي و انسان شناسي ، دگرگوني خاصّي در تعريفات و دلايل كلاسيك ما وارد مي سازد و در اين تغيير و دگرگوني كه مسلّما به تغيير در تفكّرات جهان بيني منجر مي شود، چون و چراهاي تازه تري براي ما نمودار مي گردد و در نتيجه ، خرافي بودن مطلق گويي هاي ما را در هر دوره اي از گذرگاه علم و جهان بيني به خوبي اثبات مي كند.
انساني كه هنوز ...
آن انسانی که هنوز آن چه را كه به خود نمي پسندد ، بر ديگران مي پسندد و هنوز آن چه را كه به خود مي پسندد، بر ديگران نمي پسندد، از عرفان الهي هيچ بهره اي نخواهد برد. آن كس كه هنوز نمي داند توقّع نتيجه بدون كار، بزرگ ترين عامل تباهي اخلاقي انساني است و هنوز طعم نظم را در كار نچشيده است ، از عرفان به جز حالات لذايذ رواني زودگذر نصيبي نخواهد داشت . تا يك انسان از صفات نيكوي خيرخواهي ، خيرانديشي ، صبر، شكيبايي و ظرفيت در برابر رويدادهاي سخت و هنگام روي آوردن امتيازات برخوردار نباشد، از گرديدن عرفاني واقعا محروم خواهد ماند. از يك جهت مي توان گفت چون عرفان اسلامي عبارت است از: تخلّق به اخلاق الله ، لذا توقع اين مقام عالي بدون تخلّق به اخلاق فاضله كه مقدمه لازم آن است ، امكان پذير نمي باشد.
دموكراسي تفسير نشده
باید از آن حمایتگران رهایی و بی بند و باری و واگذارکنندگان انسان به حال خود پرسید: آیا سقوط تعهدها و پيمان ها از اعتبار و ارزش ، به اصول عاليه مذهب و اخلاق والاي انساني مستند است يا به آن بيماري مغزي و رواني كه ضرورت تقيّد به اصول انساني را از بين برده است؟! شما هر چيزي را كه فراموش كنيد و حتي اگر شخصيت خودتان را زير پا بگذاريد، نمي توانيد ضرورت مفيد بودن عمل به تعهدها و پيمان ها را ـ خواه تعهد و پيمان ميان افراد، خواه ميان فرد و گروه و ميان فرد و جامعه و ميان جوامع را با يكديگرـ فراموش نماييد و به زير پا بيندازيد. با اين حال ، انسان هاي رها شده از اصول عاليه مذهب و اخلاق ، امروز كم ترين ارزشي به تعهدها و پيمان ها نمي دهند.
همين ساعت كه اين جملات را مي نويسم ، در همين روز (4/1/1367 هـ . ش) بر خلاف تمامي مقررات و قوانين بين المللي ، موشك هاي وحشتناك و مرگبار، يكي پس از ديگري مناطق مسكوني ـ يعني خانه ها و كاشانه هاي مردم را كه براي زندگي ساخته و آباد كرده اند ـ به تلّي از ويرانه ها مبدل مي كند و با شكستن چراغ هاي زندگي پير و جوان و كودك ، زن و مرد، بيمار و تندرست را در مدارس ، مساجد و بيمارستان ها، آن ها را خاموش مي سازد.
همين روزها، چند نفري در اتاقي نشسته و درباره پديده قدرت و ناتواني شرم آورِ بشر از استفاده صحيح و منطقي از آن بحث مي كرديم كه ناگهان صداي بسيار مهيب انفجارِ يك موشك ، براي لحظاتي گفتگوي ما را قطع نمود و همگي به روي هم خيره مي نگريستيم كه هم اكنون عده اي ] انسان[ بي گناه به خاك و خون درغلطيدند. در همين حال ، يكي از دوستان كه اهل فضل و دانش است، وارد شد و گفت : ديشب حادثه اي را ديده ام كه هم تفسيركننده دموكراسي كه ترقي و تمدن بشري را اثبات مي كند بود و هم تفسيركننده سوسياليسم كه با جبر تاريخ وارد عرصه زندگي انسان ها شده است . اين حادثه ، انفجار يك موشك ويرانگر در نزديكي خانه ما بود. پس از آرام كردن خانواده خودم ، به سرعت به طرف جايگاه اصابت موشك رفتم ؛ منظره بسيار هولناكي را ديدم كه توانايي توصيف آن را ندارم و گمان نمي كنم ضربه رواني آن حادثه در درونم ، تا نفس هاي واپسينم زايل شود. تلّي از خاك را ديدم كه همه افراد يك خانواده را در خود دفن كرده بود و تنها سر كودكي شيرخوار با انگشتان كوچك يك دستش ، بيرون مانده بود. آهسته و بسيار ملايم خاك ها را از پيرامون آن سر كنار زدم و صورت كودك پيدا شد. در حالي كه دهان او باز ]بود[ و پستانكش در فاصله كمي ديده مي شد، با خود گفتم : اي كاش ، صدايم بلند بود و به گوش قانون نويس ها و سازمان هاي بين المللي حمايت از انسان ها مي رسيد كه آقايان ، تشريف بياوريد! و پاسخ اين كودك را كه براي سؤال از شما دهان باز كرده، بدهيد. ولي هيهات !
يكي از حاضران جلسه گفت : شما كجاييد؟ اصلا معلوم است چه مي گوييد؟ مگر آنان نمي دانند در اين جا چه مي گذرد؟ اگر شما فقط يك شب و روز، آن چه را كه رسانه هاي دنيا مي گويند، گوش بدهيد، خواهيد ديد همان كساني كه با فروش اسلحه براي خونريزي ، كاخ آمال زندگي خود را بنا مي گذارند، خبر و خط مي دهند. بسيار خوب ، حالا من مانع بحث شما نشوم ، ادامه بدهيد آيا مي توان راهي پيدا كرد كه آدمي با آن همه ادعاهايش كه به تكامل رسيده و تمدن به وجود آورده است ، هنگام رسيدن به قدرت ، مبدل به حيواني ناتوان نگردد و آن قدرت را در مسير سازندگي به كار بيندازد؟
بر بالين يك بيمار
هر اندازه فاصله بین ناظر و جسم متحرک زیادتر باشد، حرکت آن جسم کندتر می نماید. حقیقت این است که با اين كه سازنده كشش زمان در كارگاه مغز ماست و ما مي توانيم عبور طناب ممتدّ زمان را در درون خود احساس نموده و چگونگي شتاب و كندي آن را به طور مستقيم دريافت كنيم ، با اين حال ، به ندرت اتّفاق مي افتد چنين توجّه عميقي به درون داشته و واقعيّت گذشت زمان را به خوبي دريابيم .
آري ، فقط در آن هنگام كه پس از سپري شدن ساليان عمر به عقب بر مي گرديم ، تا حدودي سرعت گذشت زمان را درك مي كنيم . فراموش نمي كنم روزي بر بالين يك بيمار نشسته بودم كه حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد از دنيا رفت . در آن روزي كه هنوز هوش و درك خود را از دست نداده بود، از وي پرسيدم : ساليان گذشته عمر خود را چگونه درك مي كنيد؟ او پلك هاي چشمش را روي هم گذاشت و فورا باز كرد و گفت : «چنین چیزی و با چنین سرعتی».