رهيافتي به زندگي ، تفكرات و آراء استاد محمدتقي جعفري
محمدتقي جعفري به سال 1302 خورشيدي در يكي از خانواده هاي متدين شهر تبريز چشم به جهان گشود و كودكي خويش را در پناه پدري راستگو و مادري سيده و پاكدامن آغاز كرد. محمدتقی جعفری درباره والدین خود چنین می گوید:
البته پدرم درس نخوانده بود، اما حافظه ای غیر عادی داشت و اغلب سخنان وعاظ شهر را جمله به جمله بیان می کرد. بعدها ما به عظمت پدرمان پي برديم . او روحيه بسيار بالايي داشت و آدم رقيق القلبي بود. شغلش نانوايي بود و بدون وضو دست به خمير و نان نمي زد. يك بار با پدرم خدمت آقا ميرزا هادي حائري كه از هم دوره هاي مرحوم عصار بود، رفتيم . ايشان به من گفت : راهي را كه ما با مشقت ـ آن هم هفتاد سال علم و حكمت ـ طي كرديم ، پدر تو در خونش دارد. پدرم به كار خيلي علاقه مند بود و مي گفت: كار جوهر زندگي من است و بيكاري را براي خود مرگ تلقي مي كرد.
مادرم برخلاف پدرم با سواد بود و جوان هم از دنيا رفت . به هنگام مرگ (1321 خورشيدي ) سي و دو سال داشت . نخستين بار، او قرآن را به من ياد داد. حتي يادم مي آيد وقتي با او به مشهد رفتيم ، در طول راه قرآن مي خواند و ميان راه كه براي استراحت و نماز توقف مي كرديم ، فرزندانش را دورش جمع مي كرد و يك سوره قرآن را به ما تعليم مي داد.
در آغازين سال هاي حيات ، كودكي كه« محمدتقی» نام داشت ، با ورود به مدارس جديد و تعليماتي كه در تبريز آن زمان ، تازه داير شده بود، راه خود را براي صعود به قله هاي تفكر گشود.
محمدتقي چون خواندن و نوشتن را پيش از آغاز دبستان ، از مادر فرزانه خويش فراگرفته بود، به صلاحديد مدير مدرسه (جواد اقتصادخواه) درس و تحصيل را از كلاس چهارم ابتدايي آغاز كرد. اين آغاز نشان مي داد كودكي در مسير علم قرار گرفته است كه منازل دانش را به خوبی طي مي كند، و همين ، حاكي از استعدادي بود كه سال ها بعد توسط آيت الله ميرزا فتاح شهيدي كشف شد:
در آغاز تحصیل، علم برای ما جلوه ای حیاتی داشت. متأسفانه الان این حالات را در افراد بسیار کم می بینیم. اگر معلم به ما مطلبی مي گفت ، احساس مي كرديم اگر آن را ياد نگيريم ، دنيا به هم خواهد خورد. ما با اين روحيه درس مي خوانديم. من الان اشعاري را كه از منوچهري دامغاني در كلاس پنجم ابتدايي مي خوانديم ، در حافظه دارم .
پس از پایان دروس ابتدایی، محمدتقی وارد حوزه علمیه طالبیه شد، سپس راه تهران و قم را در پیش گرفت:
پس از پایان تحصیلات ابتدایی، درس های حوزوی را شروع کردم. در این دوران غذای ما نان و ماست بود. در طول روز هم با دوستان چاي با كشمش مي خورديم . در دوران تحصيل با مشكلات مالي روبه رو بوديم و زندگي سختي داشتيم ، اما جنبه هاي روحي ما طلاب خيلي قوي بود ... يك بار [در دوران تحصيل در شهر قم ] دو سه روز چيزي نداشتم ، به ناگزير سراغ بقال رفتم و از او مقداري برنج و روغن و خرما گرفتم . به محض اين كه فهميد آن ها را نسيه مي خواهم بخرم ، اجناس را از دستم گرفت و سر جاي خودشان گذاشت . به حجره بازگشتم و بر اثر ضعف ، دچار بي حالي شدم و چاره اي جز استراحت نداشتم . در اين هنگام، همسايه ام كه طلبه سيدي بود، به حجره آمد و به من گفت اشكالي در لمعه دارم ، شما برايم حل كنيد. گفتم حال ندارم ، لطفا بعد از ظهر مراجعه فرماييد. او گفت به حجره من بياييد تا با هم ناهار بخوريم و پس از آن كه حالتان بهتر شد، اشكال مرا برطرف كنيد. من هم رفتم و از گرسنگي رهايي يافتم .
وي در تهران و قم از محضر فقها و حكمايي چون : ميرزا مهدي آشتياني ، شيخ محمدرضا تنكابني و عارف داناسرشت ميرزا محمدتقي زرگر تبريزي بهره هايي شايان گرفت .
آقای تنکابنی از فقهای والامقام بود . من مقداری از کفایه و مکاسب را نزد ایشان خواندم . در فلسفه هم خدمت میرزا مهدی آشتياني رسيدم و حكمت منظومه حاج ملاهادي سبزواري و بخشي از امور عامه اسفار را در محضر ايشان خواندم . ايشان روح والايي داشت و در معقول و منقول بسيار والا بود، ولي دانش خود را اظهار نمي كرد. نزد آقا شيخ محمدتقي زرگر هم مسائل عرفاني را خواندم .
به دنبال آن ، به سبب بيماري و رحلت مادر، به تبريز برگشت و در درس آيت الله شهيدي حضور يافت . اندكي بعد با اصرار شديد و اكيد آن جناب مواجه شد كه مصرانه از او مي خواست راه نجف را پيش گرفته، هر چه زودتر به كانون علمي حوزه علميه نجف بپيوندد. مي توان گفت : شهيدي فقيد كه نسبت به حضور وي در ساحل درياي علم علي(ع) اصرار و الحاح تمام و جدي داشت ، با خدمت خويش در روانه كردن جعفري به نجف ـ در سال 1322 خورشيدي مطابق با سال 1363 قمري ـ نیز مهيا كردن شرايط مقدماتي آن ، در سرنوشت علمي و تكامل فكري وي ، نقشي اساسي ايفا كرده است .
مدتی در درس های مرحوم شهیدی حاضر شدم. ایشان مرد والامقامی بود و از وی جز دو فرش کهنه و مقداری اثاثیه معمولی چيزي باقي نماند. او وصيت كرده بود من كتاب هايش را به مدرسه مرحوم سيد كاظم [ در نجف] تحويل دهم . با آن كه ايشان مرجع تقليد بود و مردم به او علاقه بسياري داشتند، اما فقيرانه زندگي مي كرد.
حضور 11 ساله محمدتقي جعفري در دانشگاه ديني بزرگ نجف اشرف كه آكنده از اساتيدي بسيار ممتاز و صاحب نظر هم چون : سيد ابوالقاسم خويي ، سيد محسن حكيم ، شيخ كاظم شيرازي ، سيد عبدالهادي شيرازي ، سيد جمال الدين گلپايگاني ، شيخ مرتضي طالقاني و ... بود، تأثير قاطعانه اي در شكل گيري شخصيت علمي و عملي وی داشت ، به گونه اي كه در سن 23 سالگي (سال 1366 ق ) موفق به اخذ درجه اجتهاد از شيخ كاظم شيرازي شده، ايشان سپس خود يكي از مدرسين و اساتيد كانون علمي نجف به شمار مي رفت :
در نجف درس فلسفه و معارف را شروع کردم. این درس را مرحوم میرزا عبدالهادی شیرازی پیشنهاد کردند. در آن هنگام علامه طباطبايي با آقاي مطهري و ديگران زودتر از نجف بحث هاي جديدي را در ايران آغاز كرده بودند. من آن جا تدريس را در مدرسه صدر شروع نموده، از مدارس ديگر نیز به اين مدرسه مي آمدند تا در درس شركت كنند. مرحوم آقاي [سيد محمد باقر] صدر نيز يك سال در اين درس حضور داشت.
در اين دوره از زندگي ، وي با وضعيت معيشتي آزاردهنده اي ، روزگار خود را مي گذراند. با آن كه هزينه هاي زندگي در آن زمان پايين تر از امروز بود، ولي چون استاد به غير از شهريه اندكي كه از طرف آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني پرداخت مي شد، منبع درآمد ديگري نداشت ، بنابراین، هم زمان با تحصيل ، بخشي از زندگي روزانه خود را به كار اختصاص داده بود تا بتواند زندگي ساده خود را اداره كند. به عنوان نمودي بارز از زندگي ايشان در آن دوره ، مي توان به خانه اي زيرزميني اشاره كرد كه در اوان زندگي مشترك در آن اسكان گزيده بود:
در تابستان های گرم شهر نجف مجبور بودیم در سرداب هایی اقامت کنیم که چندین متر در زیر زمین قرار داشت. در آن جا حيواناتي گزنده از قبيل مار نيز زندگي مي كردند و بي آنكه آزاري برسانند، گاهي از غذاهاي باقي مانده ما استفاده مي كردند.
گوينده اين سخن كسي جز همسر فداكار استاد جعفری نمي باشد: مرحومه خانم جميله فرشباف انتظار؛ بانويي كه از جواني خويش با آرمان هاي شوي مكرمش عهد بست و تا پاي جان نيز بر عهد خويش بماند و او را مشفقانه همراهي كرد. اين بانوي بسيار كوشا، در راه به ثمر رسيدن و به سامان شدن اركان زندگي علمي و قوام حيات خانوادگي ـ اعم از انجام وظايف همسري و مادري فرزندان و تحمل مشكلات و مسائلي كه محمدتقی جعفری همواره با آن ها مواجه بود ـ نقشي به ياد ماندني و خاطره آميز در درون خانواده ايفا كرد كه كمتر كسي از آن اطلاع دارد.
استاد جعفری به مناسبت رحلت اين بانو و پس از خاكسپاري ، در حضور جمعي از بستگان و آشنايان ، در خصوص فداكاري هاي همسر خود، طي سخناني این گونه گفت :
این بانوی از دست رفته، سالیان بسیار متمادی که مسلما از چهل سال بیش تر بود، در زندگی زناشویی ما بود؛ تحمل کارهای ما، مانع نشدن ، جاده را آماده كردن و مقتضيات نفْس را كنار گذاشتن تا شوهر كار خود را انجام دهد و ... خيلي بايد قدرداني شود. دوراني را ما در نجف مي گذرانديم و ايشان با كمال تحمل ، با ما هم كارواني كرد... چهل سال اين تحمل ! حقيقت اين است كه من جز اين كه از ايشان تشكر و طلب عفو كنم ، چاره اي غير از اين ] پيش روي خود[ نمي بينم ، چون خيلي گذشت كرد ...
هم انديشي با مرحوم محمدرضا مظفر فيلسوف ، فقيه و منطقي نوانديش در نجف و احمد امين رياضي دان برجسته دانشگاه بغداد مؤلف كتاب «التكامل في الاسلام» كه سال هاي سال تداوم يافت ، نشان از جامعيت خاصي بود كه سبب شد وي در موضوعاتي چون «فقه و فيزيك »، «فلسفه و زیبایی شناسی» ، «تاریخ و روان شناسی» و برخي ديگر از دانش هاي گونه گون ، پلك ديدگان خود را به آفاق دانش هاي جديد و نوپايي كه از مغرب زمين سرازير شده بود، نبندد و در شناخت تمدن علمي غرب و اروپا و ادبيات دوران پس از رنسانس ـ با تمام جوانبي كه داشت ـ گام هايي علمي بردارد.
اين موضوع را در آيينه نخستين اثر ارزشمندش، كتاب «ارتباط انسان ـ جهان» كه در سن 28 ـ 30 سالگي به رشته تحرير درآمد، بهتر مي توان نگريست . اين كتاب كه با گرايش فيزيك و فلسفه تأليف يافته ، محصول پويندگي هايي بود كه سال ها به طول انجاميد و حضور مؤلف خويش را در مرزهاي واقعي دانش هاي نوين تثبيت كرد. وي تا واپسين روزهاي عمر، مطالب و مسائل جدي دنياي جديد را مورد اهتمام قرار مي داد. اين اهتمام در درجه اول ، شناخت واقعيات و سعي در فهم و درك درست آن ها و در درجه دوم ، تحليل و تشريح منتقدانه آن ها بود.
جعفری پس از اتمام تحصيلات ، وقتي در خلال سال هاي دهه 30 به ايران بازگشت ، باز به بررسي جريانات فكري روز پرداخت . بي گمان ، او با روشنفكري هاي واقعي موافق بود و اساسا همين موضوع بود كه وي را به تحقيق و تفحص واداشته بود؛ تحقيق و تفحص هايي كه شايد پررنگ ترين عنصر حياتش در طول 60 سال زندگي علمي او محسوب مي شود. از نظر استاد جعفری:
روشنفکر حقیقی کسی است که ارتباط خود را با واقعیات گسترده در جویبار زمان، تنظیم منطقی نموده و با درک صحیح درباره علت ها، معلول ها، ثابت ها و متغيرها، براي تحقق بخشيدن به حيات معقول جامعه ، رسالتي در خود احساس كند و از هيچ گونه گذشت و فداكاري در اين راه دريغ نورزد.
موضوع شايان توجه اين كه: جعفري براي «اندیشه»، اصالت محض قائل بود و به مقوله «سؤال» و «پرسش» ، اهميتي بسيار جدي مي داد. به اذعان و گواه كساني كه سال ها با او در ارتباط بوده و از نزديك شاهد كوشش ها و جستجوهايش بودند، هيچ چيز براي وی، ارزش و اهميت سؤال را نداشت . اگر بتوان براي شخصيتش از تار و پودي سخن به ميان آورد، بي گمان اين تار و پود، «جستجو» و «سؤال» خواهد بود.
تحليل و آراي جعفری در خصوص جريانات فكري ، منطبق بر تفكراتي بود كه به عنوان دانشمندي جوان و اسلامي انديش ، آن ها را از اساتيد زبده و جريانات زنده دوران تحصيل خود به ارث برده بود، و به نظر مي رسد، اصل آن به زيربناي تربيتي تمدن علمي اسلام برمي گشت .
او همواره در دنياي جستجو و سؤال زندگي مي كرد و گام برمي داشت و در جستجوي سؤال ، از علمي به علمي ديگر مي شتافت و بيشتر وقت خويش را با كتاب هايي سپري مي كرد كه حاوي مطالب و افكار جديد بوده، سؤالات جديدتري برايش مي آفريدند. وي بر اين نظر بود كه :
سؤال، اشتیاق به تحصیل معرفت درباره یک مجهول است. معنای واقعی سؤال این است که سؤال کننده می گوید: من در حرکت به سوي معرفت ، با مجهول و تاريكي روبه رو شده ، مشتاق حل آن مجهول و برطرف شدن تاريكي هستم . لذا، عبور از پل ها و گردنه هاي متنوع ترديد و احتمال و ظن كه پديده سؤال را ايجاب مي كند، جرياني كاملا طبيعي است . بلكه مي توان گفت : در جريان طولاني معرفت ، هر اندازه يقين هاي حاصله از آن پل ها و گردنه ها بيش تر عبور كنند، ناب تر و مستحكم تر خواهند بود. اين جريان ، مقتضي رويارويي مستمر انسان ها با علامت سؤال (؟) است . كساني كه از اهميت سؤال اطلاعي نداشته و اصلا ندانند سؤال چيست ، بسيار اندك اند. بلكه اگر اين حقيقت را در نظر بگيريم كه گاهي سؤال بدون اين كه رسما به وسيله الفاظ يا كتابت يا اشاره و چيزهاي ديگر ابراز شود، به وسيله حركت و تكاپوي عملي صورت مي گيرد، مي پذيريم كه هيچ فرد آگاهي در اين دنيا، بدون سؤال نمي تواند زندگي خود را تفسير كند.
باري ، محمدتقی جعفري با تمام كساني كه وارد دنياي سؤال خواهانه او مي شدند، برخوردي حكيمانه داشت و هيچ كس را از خود نمي آزرد. عده اي معتقدند: وي در زندگي خود، به اصل بنيادين «مرنج و مرنجان» بيشترين التزام را نشان مي داد. اگر يكي از عوامل اين سيره ماندگار او را در همفكري و همراهي با سؤال آفرينان ، نشأت گرفته از ذات جوشان ماهيت «سؤال» بدانيم ، يكي از دلايل موضوع ، به مسأله اي ديگر برمي گشت و آن نبود مگر توجه و بررسي همه جانبه وی درباره «انسان» به معناي دقيق واژه ؛ موضوعي كه جدي ترين توجه هاي او را از ديرباز و نخستين ايام خودآگاهي اش به خود اختصاص داده بود.
محمدتقي جعفري ، در زمره متفكران و انديشمنداني بود كه چون در وادي انسان شناسي گام مي زد، مي كوشيد که انسان و انسان جديد را به درستي بشناسد. بر اين اساس ، براي انسان ها فراتر از اهميت صوري و نظري ، ارزش عملي و عيني قائل بود و با اخلاقي سازنده و سلوكي راهگشا، زيباترين جلوه هاي اخلاقي و حكَمي خود را در همين رابطه بروز مي داد. شايد در پرتو همين جلوه ها بود كه در مدت زماني نه چندان زياد، توانست تأليفاتي پر شمار و عمدتا بديع از خود به يادگار نهد، كه از مشهورترين آن ها مي توان به مجموعه 15 جلدي «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی» و «ترجمه و تفسیر نهج البلاغه» در 27 مجلد اشاره كرد. اين دو اثر به نوبه خود، حاوي عمده ترين تفكراتي است كه او به مدت 4 دهه متناوب ، به آن ها پرداخت و كوشيد يافته هاي خويش را در قلمروهايي چون : انسان شناسي ، جهان شناسي ، روان شناسي ، جامعه شناسي ، اخلاق ، حكمت ، فلسفه و عرفان ، ارائه كند.
پس از اتمام تحصيلات و ارتقاء به مراتب بالاي علمي ، ساده زيستي او كماكان تداوم يافت . از ايام تحصيلش در نجف این گونه نقل کرده است :
با شهریه ای که آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در نجف می داد، گاهی اوقات مخير بودم بين اين كه غذا تهيه كنم يا كتاب بخرم ، كتاب مي خريدم .
وی كه در دامن مشكلات زيسته و دوره دانش اندوزي را با شرايط سخت اقتصادي و معيشتي به سر آورده بود، پس از آن كه به مقام استادي رسيد و در اندازه توانایی اش به تدريج بر مشكلات اقتصادي چيره شد، باز به سنت روزگار دانش اندوزي وفادار ماند و زندگي اش را تا آخرين حد ممكن ، از آلايش به هر نوع تجمل و دنيازدگي مبرا نگاه داشت .
نظام شخصيتش به گونه اي بود كه با كارهاي اقتصادي و غير علمي پيوندي نمي يافت و تنها به مسائل علمي مي انديشيد؛ اين كه چگونه مي توان بحران هويت را مهار كرد و به پرسش هاي به حق و منطقي افراد جامعه ـ خصوصا جوانان ـ جواب سازنده و صحيح داد. اين ديرين ترين مشغوليتي بود كه افكارش از سال ها پيش به آن ها معطوف گشته، همواره نيز متوجه آن بود.
محمدتقي جعفري در هيچ يك از موقعيت هاي زندگي ، از آرمان هاي خويش فاصله نگرفت و مرعوب جريان هاي غير پايدار و گذرا نگرديد. او با تمام جولان هاي فكري و فلسفي اش ، در پافشاري بر حفظ آرمان هايي كه آن ها را با كليدواژه هايي چون : «تعهد»، «مسئولیت» و «تکلیف» بيان مي داشت ، ثابت قدم بود و تغيير بي بنياد و ناهنجار را در آن ها روا نمي دانست . در همين راستا، اشاره به يك خاطره از خانمي يهودي ، خالي از فايده نخواهد بود:
سال ها پیش خانواده ما یک مشکل قضایی پیدا کرد، به طوری که به بن بست رسیدیم. می خواستیم سراغ کسی را بگیریم که مشکل ما را حل كند، ولي چون كليمي بوديم ، خود را تنها احساس مي كرديم . به ذهن مان خطور كرد سراغ استاد جعفري را گرفته، از ايشان كمك بطلبيم . بنابراین، به منزلش رفتيم و او با گرمي ما را پذيرفت و محبت بسيار كرد. مدت ها وقت گذاشت و پرونده ما را به طور دقيق مطالعه نمود. چون احساس كرد ممكن است حقي از ما ضايع شود، در دفاع از ما، نامه اي به قوه قضاييه نوشت و گام مؤثري براي حل مشكل ما برداشت .
از مقولات علمي كه بگذريم ، اين مورد كه ذكر آن رفت ، و نظاير بي شماري مثل آن ، نمونه اي از حق گرايي مسئولانه اوست كه در ادامه نوشته خواهيم كوشيد بخش هايي از آن را روايت كنيم .
از دیگر ويژگي هایش اين كه: در مقولاتي مثل علم و تفكر، قائل به توقف نبوده ، مسير آن را آشكارا پايان ناپذير مي ديد و پيوسته بيان مي داشت : «در مسیر علم و دانش هیچ گاه قانع نشدم». تنها با لحاظ و فهم اين ويژگي است كه مي توان سر تأليفات و انديشه هاي پردامنه ايشان را گشود: از زيبايي شناسي تا فلسفه و ادبيات ، و از شناخت و تحليل هنر تا دريافت روان و انسان و حيات .
وي جزو متفكراني بود كه ديدگاه هاي خويش را پيوسته با عنصر زمان هماهنگ مي كرد. او به تفكر «تطبیقی»، «روزآمد» و «زمان گرا» ايماني راسخ داشت . بخش مهمي از جهت گيري هاي فكري و علمي اش در اصل به ايده اي با عنوان «فرهنگ مشترک بشری» برمي گشت . فرهنگ مشترك بشري كه از تفكرات اساسي و اوليه استاد جعفری به شمار مي رود، به اين معناست :
فرهنگ های بشری، در ریشه های فوق ظاهری خویش با همدیگر اشتراک داشته، پیوندهای زوال ناپذیر دارند که عوامل محیطی و جغرافیایی نمی توانند بر آن ها دسترسی پیدا نموده و تأثیر انفعالي در آن بر جاي بگذارند.
باري ، برخي از متفكران معاصر يوناني ، وقتي مي خواهند او را معرفي كنند، به اين خصلت وی انگشت مي نهند كه :
جعفری هیچ کس را رد نمی کرد، چون او معلم بود نه قاضی!
آري ، او معلم بود، ولي معلمي كه از «عنوان» و «افتخار» گريزان بوده، به مسئوليت هايي مي انديشيد كه يك معلم واقعي ، بايد به فكر اداي آن ها باشد و دانش اندوزان خويش را، از لحاظ مجهز كردن به آن ها مطمئن و آسوده خاطر كند. وي اگر درباره تعليم و تربيت با احتياط و دقت فراوان سخن مي گفت ، چون اعتقاد داشت: تعليم و تربيت كاري خدايي است ، در حق موجودي كه مخلوق اوست و راهش نيز به سوي او منتهي مي شود.
آيا در چنين عرصه اي لغزاننده ، مي توان به نوعي ديگر بود؟! پاسخ جعفري به اين سؤال ، آشكارا منفي بود، زيرا اين معلم در حق خودش نيز يك معلم بود، نه يك قاضي .
ديگر موضوعي كه بايسته است مورد توجه جدي محققان قرار گيرد، اين است كه استاد محمدتقي جعفري به پاس بهره گيري از خرمن اساتيد والامقام در حوزه علميه نجف و اساطين حكمت و عرفان عصر، و مطالعات دامنه دار در مسائل اصيل اسلامي و اجتماعي ، با قرآن و زبان تفسير كلام الله مجيد كاملا آشنا بود. به گواه آثار قلمي كه از وي به يادگار مانده، او به مبادي و مجاري قرآن به واقع تسلط اساسي و بنيادين داشت . مطالعه در مجلدات گوناگون و مباحث مختلف تفسير مثنوي و تفسير نهج البلاغه ، و مشاهده استناد و تمسك جعفری به صدها آيه متعدد و متنوع قرآني در ابواب گوناگون ، نشان دهنده انصراف جدي و علاقه علمي و مكتبي ايشان به قرآن به شمار مي رود. او معلومات بشري را در برابر تابش انوار وحياني قرآن ، بسي كم نور مي نگريست و هيچ گاه اصالت را به تئوري هاي ضد قرآني نمي داد.
در واقع، می توان گفت: كارنامه فكري محمدتقی، كارنامه پرمحصول مردي است كه وجودش وقف دين و دانش بود. هم ملموس حيات او، جز اين نبود كه مجهولي را حل كند و پرده اي از پرده هاي آويخته به جمال علم و زندگي را در عصر صنعت و فوق صنعت كنار زند، تا حيات براي «انسان» تصويري منطقي تر بيابد و او در وادي حيات معقول گام بگذارد. چه ، او بود كه از صميم جان اعتقاد داشت :
زندگی پیوسته باید در حال به وجود آمدن و به وجود آوردن باشد، و الا باری است بر دوش انسان.
دليل ما به اين سخن ، ميزان درنگ و تأمل فراواني است كه ایشان درباره واقعيات نظري و عملي زندگي و تعريف و تحديد قلمروهاي بنيادين آن نموده است :
*- آيا حقيقت زندگي ، همين است و بس؟» ]اين[ سؤالي است كه از آغاز تاريخ معرفت بشري تاكنون ، افكار بشري را به خود جلب نموده است . در مقابل اين سؤال ، مردم دو صف كشيده اند: صف آري گويان ، صف نه گويان . *- پديده زندگي ، حقيقتي است مولد كه چگونگي اراده و برخورداري از آن ، تحت اختيار آدمي است .
*- نابود ساختن زندگي كه مبارزه با مشيت خداوندي است ، دو شكل دارد: 1 ـ خودكشي . 2ـ خودشكني .
*- زندگي قالب گيري شده در احساس و حركت «خودمحوری»، مساوي مرگ است .
*- براي هر انسان آگاه ، هر «روز» كتابي است كه درس هايي خواندني در آن نوشته شده است . لذا، صحيح است كه بگوييم : همواره يك عامل مستمر به نام «زمان» وجود دارد كه ناداني هاي ما را مي تواند به دانايي تبديل كند، ولي كو عاشق دانايي؟
*- اغلب انسان ها، به جهت عدم محاسبه در تمايلات و خواسته هاي خود، در دام هاي پولادين زندگي مي كنند و با تمام ساده لوحي يا رياكاري ، نامش را « زندگی آزادانه» مي گذارند!
*- زندگي بي نيايش و بيرون از جاذبيت كمال الهي ، همان جام خالي است كه هنگام تولد به لبانمان مي چسبانيم و هنگام مرگ ، آن را دور مي اندازيم .
*- ايده آل زندگي عبارت است از: آبياري و شكوفا كردن آرمان هاي زندگاني گذران از چشمه سار حيات تكاملي ، و انسان و جهان را در خود يافتن ، و شخصيت انساني را در حركت به سوي ابديت به ثمر رسانيدن .
*- زندگي ايده آل ، تكاپويي آگاهانه است ، و هر يك از مراحل زندگي كه در اين تكاپو سپري شود، اشتياق ورود به مرحله بعدي افزوده مي شود. هر چه آگاهي و اشتياق بيشتر شود، هماهنگي بين گذشته و آينده عالي تر خواهد شد. شخصيت انساني رهبر اين تكاپوست ؛ آن شخصيت كه ازليت سرچشمه آن ، بي نهايت گذرگاهش و ابديت كمال مطلوب آن است، آن حقيقت ابدي كه نسيمي از جلال و محبتش ، واقعيات هستي گذران را به تموج درآورده ، چراغي فرا راه پر نشيب و فراز ماده و معنا مي افروزد؛ اين است زندگي ايده آل . هر جامعه اي كه بدين سان طعم زندگي را به افراد خود بچشاند، در اصيل ترين تمدن گام برمي دارد.