نظام هست ها و بایدها

تحلیل رابطه "باید"ها با "هست"ها

 

اگر راستگویی را به عنوان یك "باید" در نظر بگیریم، تحلیل ما به این صورت خواهد بود:

 

1- باید راستگو باشیم. چرا؟ چون راستگویی موجب اعتماد و روابط زندگی اجتماعی می شود.

وجود اعتماد و اطمینان در روابط زندگی اجتماعی یك ضرورت است.

 

2- چرا باید زندگی اجتماعی را پذیرفت؟ چون ابعاد گوناگون حیات انسان فقط در زندگی اجتماعی به فعلیت می رسند.

 

3- به فعلیت در آمدن ابعاد وجودی انسان چه لزومی دارد؟ برای این كه حیات انسان با به فعلیت رسیدن آن ابعاد می جوشد.

 

4- چرا باید به این جوشش توجه كرد؟ برای این كه این جوشش در ذات انسان نهفته است و حیات، مقتضی ادامه خود را در ذات خود دارد.

در مقابل این پاسخ نهایی نیز نمی توان چرای دیگری را مطرح كرد. یعنی سؤال كرد كه چرا باید به اقتضای ذات حیات پاسخ گفت، زیرا از نظر منطقی، ذاتی شیء قابل تعلیل (قابل علت آوردن) نیست.

 

این قضیه كه حیات ادامه خود را اقتضاء می كند "به آن چه هست" متكی است، اما این كه برای ادامه حیات باید تلاش كرد، فقط متكی "به آن چه هست" نمی باشد، بلكه به تكیه گاه دیگری نیازمند است كه این تكیه گاه را از دو دیدگاه می توان بررسی كرد:

 

دیدگاه اول- محبوبیت و مطلوبیت مختصات مثبت حیات، عامل ادامه آن است. از این دیدگاه، عاملی فوق حیات طبیعی برای لزوم ادامه حیات وجود ندارد. از همین جاست كه محبوبیت و مطلوبیت حیات از لذت جویی و قدرت طلبی سر در می آورد.

 

دیدگاه دوم- تكیه گاه این قضیه كه: "باید برای ادامه حیات تلاش كرد"، خداست كه خالق حیات می باشد. این دیدگاه مربوط به الهیون است و آن ها "باید"هایی را كه خدا به آن فرمان داده، مبتنی برفطرت ناب و عقل سلیم انسانی می دانند.

همه اصول اخلاقی و قضایای ارزشی انسانی نظیر عدالت جویی، حق طلبی، تعدیل خودخواهی را با دو اصل اساسی زیر می توان تحلیل كرد:

 

اصل یكم- "هستی"ها یا "آن چه هست". این اصل ریشه در استعدادها و ابعاد ذاتی انسان دارد. به عبارت دیگر، در ذات انسان ها، گرایش به عدالت جویی، حق طلبی و دیگر صفات عالیه انسانی نهفته است. اگر استعداد عدالت جویی، حق طلبی و تعدیل خودخواهی وجود نمی داشت، در طول تاریخ این همه انسان های رشدیافته پیدا نمی شد.

 

اصل دوم- "باید"ها یا "آن چه باید باشد". این اصل ریشه در "هستی"ها دارد. یعنی اشتیاق به رشد و تكامل در ذات انسان نهفته است. برای این كه این اشتیاق ذاتی در مسیر انحراف قرار نگیرد تا سر از خودخواهی و لذت جویی در آورد، ادیان الهی یك "باید"ی را كه فوق حیات طبیعی محض است، مطرح می كنند. این باید فقط مستند به خداست.

 

راه دیگری برای بیان رابطه "باید"ها با "هست"ها وجود دارد و آن این كه قضایای اخلاقی را می توان به صورت قضایای شرطی در آورد. به این صورت كه اگر رشد روحی انسان مطلوب است، پس عدالت لازم است و این قضیه شرطی را می توان به صورت قضیه حملیه (قضیه غیر شرطی) بیان كرد. یعنی می توان گفت: عدالت برای رشد روحی انسان ضرورت دارد. هر چند این قضیه لزوم رشد روحی را اثبات نمی كند، ولی با فرض لزوم و مطلوبیت رشد، ضرورت عدالت برای رشد بیان می شود.

 

 

رابطه "باید"ها با "هست"ها در قرآن

 

اول- آیاتی كه از واقعیات عالم هستی به لزوم ایمان و تقوا استدلال می كند، مانند: (بقره/28)

 

دوم- آیاتی كه از نظاره و بررسی آیات تجلی یافته در جهان هستی، به لزوم تعقل استدلال می كند. (آل عمران/ 191- 190)

 

سوم- آیاتی كه جلوه هدف داری و حق بودن جهان هستی را مطرح می كند تا انسان با ادراك آن، به لزوم اطاعت از خدا و تكالیفی پی ببرد كه برعهده وی است. به عبارت دیگر، لازمه بر حق بودن جهان هستی و سلطه خداوند برآن، التزام به تكالیف و "باید و نباید"های الهی است، از جمله (آل عمران/191- انعام/ 73)

 

چهارم- آیاتی كه شناخت آیات الهی را مبنای شكرگزاری - كه یك نوع تكلیف است - می داند، مانند (فرقان/62)

 

پنجم- آیاتی كه مشاهده معجزات انبیاء را كه نشانگر "هست"های ماورای واقعیات مادی است، عامل اعتقاد به دین و عمل به "باید و نباید"های الهی می داند، مثل (اعراف/113- طه آیات 65 و 73).

تعداد بازدید: ۱۸۷۵۵